Thursday, April 28, 2005
Vertigo
Just arrived in the most beautiful city in the world. Doing my stuff and getting ready for tonight's event. Great U2 is performing tonight and I have this chance to go and watch them live. So excited! Unos, dos, tres, catorce [1,2,3,14] Turn it up loud, captain! Lights go down It's dark The jungle is your head Can't rule your heart I'm feeling so much strongerThan I thought Your eyes are wideAnd though your soulit can't be bought your mind can wander Hello, HelloHola! I'm at a place called vertigo P.S. Sorry folks. Can’t type in Farsi here. Labels: موسیقی
چند روزي دارم مي رم ونکوور ممکنه نتونم چيزي پست کنم ولي سعي مي کنم اگه کامپيوتر گيرم اومد بنويسيم. ا
Wednesday, April 27, 2005
از ماست که بر ماست
امروز سر کلاس استادمون بحث فیلم خانه ای از شن و مه رو پیش کشید که چون یه عده فیلمو ندیده بودن داستانشو تعریف کرد. موقع تعریف کردن داستان فیلم یه اشتباه بزرگی کرد که همین اشتباه باعث شد من تا آخر کلاس حواسم بره یه جای دیگه. این خانم آمریکایی محترم به جای خونواده ایرانی گفت یک خونواده عربی و ادامه داستان. اول که کلی عصبی شدم. بعد اومدم تصحیحش کنم که منصرف شدم چون به نظرم اون مقصر نبود(آمریکاییها تنها گناهشون اینه که تو این چیزا خیلی کودنن) . بعد داشتم فکر می کردم که تو این دنیای امروز که ونزوئلا و پاراگوئه و ... هم دارن خودشونو نشون می دن ما هنوز نتونستیم به دنیا بگیم که حداقل کشورعربی نیستیم. البته من آدم نژاد پرستی نیستم دلیل ناراحتیمم عرب نامیده شدن ایرانیا نیست. مشکلم اینه که الان تمام کشورهای دنیا تلاششون اینه که خودشونو به نوعی مطرح کنن و در ایران بزرگترین سوال و چالش رئیس جمهور آینده اینه که با آمریکا رابطه برقرار کنه یا همچنان قهر باشه!!! چین داره به جایی میرسه که بدون جنگ با آمریکا از طریق دیگه ای داره آمریکا رو به دنبال خودش می کشه به طوری که اگه یه روز صادراتشو به این کشور قطع کنه معلوم نیست شیطان بزرگ چه بلایی سرش میاد و ما داریم مشکل راه دادن یک خبرنگار به مجلسو بررسی می کنیم. کره جنوبی برنامه ریزی می کنه که تا چند سال دیگه یکی از پنج قدرت اقتصادی دنیا باشه و ما باید دنبال تضمین از کاندید رئیس جمهوریمون باشیم که با بد حجابی برخورد امنیتی نشه. ا
گفتا عجبست اينکه ز چوبی و ز آهن اين تيزی و تندی و پريدن ز کجا خاست بر تير نگهکرد و پر خويش بر او ديد گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست
ناصر خسرو
Monday, April 25, 2005
The Interpreter
سیدنی پولاک، شون پن و نیکول کیدمن هرکدوم به تنهایی می تونن باعث به سینما کشوندن کسی مثل من باشن چه برسه به این که همشون با هم تو یه فیلم باشن. داستان فیلم مترجم راجع به یک مترجم سازمان ملل که به طور اتفاقی پی به نقشه قتل رئیس جمهور یک کشور آفریقایی در مقر سازمان ملل می بره.ا فیلم با اینکه در ژانر تریلر قرار داره ولی آنچنان اثری از تعلیق و هیجان در این فیلم نمی بینیم. البته چند سکانس خوب از جمله صعنه انفجار اتوبوس وجود داره ولی مهمترین بخش یعنی قسمت پایانی فیلم قادر به انتقال حس تعلیق به تماشاچی نیست. با این وجود فیلم خوب از کار در اومده. فیلمنامه ، بازیها ، فیلمبرداری خوب داریوش خنجی و کارگردانی استادانه پولاک در اکثر قسمتهای فیلم از نکات درخشان این فیلمه. پولاک به عنوان اولین کارگردانی که اجازه پیدا کرد داخل مقر سازمان ملل فیلمشو بسازه بخوبی به این سازمان ادای دین کرده. البته در این کار نمیتونیم نقش داریوش خنجی که حالا با کوله باری از تجربه از کار کردن با وودی آلن ، برتولوچی ، فینچر و ... صحنه های بیاد ماندنی گرفته رو نادیده بگیریم. در مورد بازی پن و نیکول کیدمن هم که توضیح واضحات خواهد شد. جالب اینکه کیدمن بدون خوندن فیلمنامه بازی در فیلمو قبول کرده.ا پولاک با انتخاب مزمون سیاسی این فیلم خودشو در چالشی انداخت که متاسفانه از امتحانش خوب بیرون نیمده و همین مساله باعث شکوه منتقدان شده. منتقد نیویورک تایمز در مورد فیلم گفته:این فیلم همون قدری سیاسیه که غیر هیجان انگیزه.ا این هم دیالوگ مورد علاقه من از فیلم که هیچ ربطی به ماجرای اصلی نداره:ا Silvia(Kidman): What do you do when you're not sleeping? Tobin(Penn): Stay awake!
Labels: سینما
Friday, April 22, 2005
friends
امروز چند تا مطلب در نظر گرفته بودم که در مورد یکیش بنویسم ولی بعد منصرف شدم و تصمیم گرفتم از بحثای مزخرف سیاسی و روزمرگی های خودم صرف نظر کنم و راجع به این سریال تلویزیونی که مجبوبترین برنامه تلویزیونیه منه بنویسم.ا friends سریالیا دوستان که ده سال با موفقیت به کار خودش ادامه داد به غیر از طنز ناب و نویی که داشت دلایل دیگه ای هم برای این ده سال محبوبیت داشت که مهمترینش نشون دادن مسائل روزمره مردم در غالب دوستی شش تا آدم معمولی دردو آپارتمان کوچک نیو یورکیه بود. جویی ، رایچل ، مونیکا ، راس ، فیبی و چندلر قهرمانای این مجموعه چنان رابطه عمیقی در این سریال با هم دارن که شاید خیلی از ماها بخاطر قبطه خوردن و آرزوی چنین دوستیهایی این سریال رو تماشا می کنیم. شاید بعدا بیشتر در موردش بنویسم ولی امشب داشتم این قسمتیو میدیدم که راس میخواد از بین جویی و چاندلر یک نفرو به عنوان بهترین دوستش انتخاب کنه که حلقه عروسیشو براش نگه داره و حسابی حسودیم شد چون خودم تو یکیشم موندم هنوز!!! اجویی (عامی ترین و کم استعداد ترین عضو این دارو دسته شش نفره) در نظر سنجیه سایت ان بی سی به عنوان محبوبترین شخصیت این سریال یا به عبارت دیگه بهترین دوست این مجموعه معرفی شد. شخصیت محبوب من راس گلره که تو این نظرسنجی آخر شد!ا
Thursday, April 21, 2005
لينک رساني
Monday, April 18, 2005
خانه اي روي آب
در تمام علوم وقتي يک اصلي بيان مي شه بعد اون در مورد استثنا هايي که اون اصل رو نقض مي کنه صحبت مي شه. مثلا در رياضي هر عددي به توان صفر برسه جوابش يکه به غير از خود صفر. در موردعلم سياست، جمهوري اسلامي مي تونه نقش اين استثنا رو بازي کنه.ا مثلا در توضيح وظايف قوه قضاييه مي شه گفت قوه قضاييه هر کشوري بصورت کاملا مستقل از بقيه قوا عمل مي کنه و مسئوليت تمام احکام و اجراي قوانين با رئيس قوه است به استثناي ايران که احکامشو رئيس شوراي نگهبان اعلام مي کنه، بعضي زندانهاش در اختيار نهاد هاي نا مشخصيه و اصولا افرادي هستن که مي تونن حکمي رو نقض کنن.ا و يا در مورد وزارت کشور مي شه گفت تمام مسئوليت انتخابات يک کشور از اجرا و نظارت گرفته تا رسيدگي به شکايات بر عهده وزارت کشوره به غير از ايران که نظارت بر عهده شوراي نگهبانه ، رئيس قوه قضاييش در مورد صلاحيت نامزدها نظر مي ده و باز هم شوراي نگهبانه که فقط مي تونه يک انتخاباتيو باطل اعلام کنه.ا و بالاخره در مورد قوه مجريه مي شه گفت دولت يا قوه مجريه يک کشور مسئول اجراي تمامي وظايف داخلي و خارجي يک نظامه. به غير از ايران که دبير شوراي امنيت مسئول امور خارجي کشوره، قوه قضاييه مسئول نظارت بر مطبو عات و بقيه کارهاي وزارت فرهنگه و از همه جالب تر اين که رييس جمهور نفر دوم يا شايد سوم( بلکه هم بيشتر، بستگي به نوع رئيس جمهورش داره) اون کشوره. ا
نکته يک- چطور مسئولين نظام از مردم انتظار دارن قانون رو رعايت کنن وقتي خودشون اين کارو نمي کنن.ا نکته دو- با وجود اين که ما هر تغييري دوست داشتيم در تعريف جمهوريمون اعمال کرديم چرا هنوز بعضيا با اسم جمهوري اسلامي مشکل دارن و مي خوان با حکومت اسلامي عوضش کنن.ا نکته سوم- شخصا پيشنهاد مي کنم هر کسي در ايران روي کار مياد قبل از شروع بکار کردن ،يک بار توي راديو يا تلويزيون از روي قانون اساسي بخونه که مردم خيالشون راحت باشه که حداقل اين بابا يه بار قانونو خونده. ا
چند فرضيه
فرضيه اول- دلت میخواد بنويسي ولي نوشتنت نمياد فرضيه دوم- مي خواي بنويسي ولی چيز بدرد بخوری برا نوشتن پيدا نمي کني فرضيه سوم- مي نويسی بد مي بيني اونجوري که مي خواستي نشده. برا همين پاکش مي کنی فرضيه چهارم- يه مطلب خوب هم که پيدا مي کني چون زیاده و حوصله تايپ این همه رو به فارسي نداري از خيرش مي گذري(از اين ببعد بعضي مطالبو به انگلیسی می نویسم)ا فرضيه پنجم- پدر بزرگم هميشه بهم مي گفت قبل از اين که کاري رو شروع کني اول ببين اون کار برات سود مادي داره یا معنوی. اگه ديدي هيچ کدومو نداره بهتره اونکارو انجام ندي. منم چون مي بينم بعضي نوشته هام نه به درد خواننده مي خوره نه نويسنده بي خيالشون مي شم.ا
Thursday, April 14, 2005
کنسرت کیهان کلهر و گروه غزل در لس آنجلس
پس ازعبور از بزرگراهای لس آنجلس و ماشینایی که صدای موزیک هيپ هاپشون به عرش میره و وارد شدن به سالنی که کیهان کلهر با سازش آماده هنر نماییه حسی به انسان دست مي ده که توصيفش امکان پذیر نیست. کلهر امسال با گروه غزل به اسکربال سنتر اومد.شجاعت خان دیگر عضو گروه دو نفره غزل از یک نوازنده طبل (آبیمان کوشال)دعوت کرده بود تا در اين اجرا آنها رو همراهی کنه. اجرای دوساعته اين گروه شامل چهار قطعه هندی و دو قطعه ايرانی بود .از نکات جالب این برنامه خواندن یک بیت شعر فارسی از حافظ(اگر آن ترک شیرازی...) توسط شجاعت خان با گویش هندی بود. اما بدون شک اجرای بی نظیر کلهر شاخص ترین قسمت این کنسرت بود. کلهر که همیشه نوآوری هاشو در طی این چند سال با گروه غزل انجام می داده این بار هم تجربه های جدیدشو با سازش یا بهتره بگیم معشوقش به نمايش گذاشت. از دیگر نکات جالب این اجرا سوال و جوابهای به سبک موسیقی سنتی ایرانی بین کمانجه و سیتار بود که حتی در قسمتی این سوال و جواب بین کمانچه و طبل و در جای دیگه بین طبل و سیتار انجام شد. آبیمان کوشان هم در این کنسرت اجرای بسیار خوبی داشت و به خوبی تونست جای خالی یار همیشگی شجاعت خان (سندیپ داس) رو پر کنه. بعد از برنامه و در راه پارکینگ از دو نفر آمریکایی سوال کردم کدوم قسمت برنامه براتون جالب تر بود ؟ بعد از تعریف از کل برنامه، گفتن که مبهوت صدای جادویی کمانچه و اجرای فوق العاده کلهر بودن.ا
لينک رساني
Wednesday, April 13, 2005
ساموئل بکت
وقتی خسته شدی، هر وقت شکست خوردی، اصلا مهم نيست، دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور، اين بار بهتر شکست می خوری - ساموئل بکت
امروز نودونهمين سال تولد ساموئل بکت شاعر و نويسنده ايرلندي الاصله. به همين مناسبت تصميم گرفتم يه مطلب کوتاهي براي يادبودش اينجا بنويسم:ا
ساموئل بکت، رمان نويس و نمايشنامه نويس مشهور ايرلندي، در سيزدهم آوريل سال ۱۹۰۶ در ناحيه « فاکس راک» شهر« دوبلين» زاده شد. در سال ۱۹۲۸ به پاريس رفت و در «اکول نرمال سوپريور» به تدريس پرداخت، و از اين پس در اين شهر اقامت گزيد. بکت، بيشتر آثار خود را که شامل شعر، داستان کوتاه، رمان، نمايشنامه ، پژوهش ها و نقد هاي ادبي بودند، به دو زبان انگليسي و فرانسوي نوشت. او در معرفي سوررئاليسم فرانسوي به جهان، نقش شايان توجهي داشت. ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹براي نمايشنامه در انتظار گودو برنده جايزه ادبي نوبل شد. او در سال ۱۹۸۸ مبتلا به بيماري پارکينسون شد. در ۱۷ جولاي ۱۹۸۹ همسر محبوب بکت، سوزان، در گذشت و در ۲۲ دسامبر همين سال، ساموئل بکت زندگي را بدرود گفت.ا بکت يکي از بنيان گزاران و پيشروان مکتب پوچي(nihilism) در تئاتر فرانسه است. هدف اين مکتب به نمايش گذاشتن موقعيت هاي خاص و کم و بيش مضحکي است که بشر در آن قرار مي گيرد و درگير آن است.اين مکتب تئاتري بي آن که قصد سرگرم کردن تماشاگر را داشته باشد، يا هدفش نقل داستاني با دسيسه ها و پيچ و خم هاي گوناگون متداول باشد، به وضعيت بغرنج و پوچ بشر در جهان مي پردازد و بيهودگي و عبث بودن آن را نشان مي دهد. هدف اصلي اين مکتب نشان دادن و القاي ايده پوچ بودن جهان، و به خصوص زندگي انسان در آن، است.ا او همچنين نمايش نامه اي داره به نام نفس که کلا ۳۵ ثانيه است. در اين نمايش نامه بدون بازيگر پرده تئاتر بالا مي ره و بعد پايين مي آد.ا
تشکر از ساشا
Tuesday, April 12, 2005
مصلحت نظام يا مردم؟
سخنگوي دولت در يک مصاحبه مطبوعاتي در مورد اتفاقات روز ايران حرفاي جالبي زده. رمضان زاده در قسمتي از مصاحبش خطاب به نامزد هاي رياست جمهوري که مرتب از دولت انتقاد مي کنن گفته :ا به برخي دوستان توصيه ميكنم. ما را مجبور نكنند كه بگوييم چه كسي مبالغي براي راهاندازي روزنامه گرفت، ولي آن را منتشر نكرد.ا اين روش حرف زدن در جمهوري اسلامي خيلي زياد باب شده و بارها ديده ايم که مسئولان نظام همديگه رو تهديد به افشا گري مي کنن. به دفعات شنيديم که فلان مقام حکومتي گفته که بزودي نا گفته ها رو خواهد گفت ولي هيچ وقتم مردم اين ناگفته ها رو نشنيدن و بعدها هم که خبرنگار سمجي سراغ اين ناگفته ها رو مي گيره مسئول محترم عنوان مي کنه که به دليل مصلحت نظام حرفاشو نزده. آيا واقعا مصلحت نظام ارجح به مصلحت مردمه. فرض رو بر اين بگيريم که همين شخصي که پول گرفته براي باز کردن روزنامه و پول ها رو خورده بشه رئيس جمهور چون کسايي که مطلع بودن به دليل مصلحت نظام چيزي نگفتن. البته هممون مي دونيم وضع مسئولان کنوني هم آنچنان تعريفي نداره. قصد من فقط انتقاد از ادبيات سياسي رايج در ايران امروزه و طرح اين سوال که آيا مصلحت نظام مهمتره يا مردم. ا
Monday, April 11, 2005
لينک رساني
مقوله وب لاگ در غرب و بخصوص آمريکا حسابي جايگاه خودشو پيدا کرده. بيل ماهر تو برنامه اين هفتش از يه وبلاگ نويس به اسم آريانا هافينگتون دعوت کرده بود. جالب اينه که آريانا هم نويسنده کتابه هم ستون نويسه ولي تو اين برنامه هر بار اسمش ميومد زيرش نوشته بود بلاگر. بيل ماهر يه کمدين سياسي که يه برنامه گفتگوي سياسي در شبکه اي بي سي داشت و بعد از يازده سپتامر به دليل اين که اين گفته کاخ سفيد که گفته بود تروريستهاي يازده سپتامر يک عده بزدل بودن رو مسخره کرد از اون شبکه اخراج شد و يک سال بعد يه برنامه تلويزيوني در شبکه اچ بي او شروع کرد که از معروفترين تاک شو هاي سياسيه. نوام چامسکي ، رالف نادر ، مايکل مور و... از مهموناي اين برنامه بودن.بيل ماهر يکي از مخالفين صد در صد سياست هاي بوشه. بعد از تعطيلي برنامش در اي بي سي تو يه مصاحبه گفت به نظر من يه جاي کار ايراد داره که سر جريان يازده سپتامر من تنها کسيم که تو اين کشور اخراج شدم!!! چند تا جمله جالب ديگه از بيل ماهر: ا
George Bush says, 'Gore's book needs a lot of explaining.' Of course, Bush says that about every book.
I think, Iraqis, feel that if we drove smaller cars, maybe we wouldn't have to kill them for their oil.
Men are only as loyal as their options.
Suicide is Man's way of telling God: 'You can't fire me - I quit!'
ممنون از همه دوستاني که پيغام مي دن و ايراداي فني وبلاگو مي گن. دارم روشون کار مي کنم و اميدوارم به زودي همه اين نواقص بر طرف بشن. يه مقدارشون به دليل تازه کار بودن منه يه مقدارشم به خاطر نداشتن ويندوز فارسي. بازم اگه ايرادي به نظرتون مي آد يا پيشنهادي دارين به من اي ميل بزنين يا کامنت بزارين.ا
Sunday, April 10, 2005
لينک رساني
The Upside of Anger
سينماي آمريکا اين روزها همچنان به اکران فيلمهاي متوسط ادامه مي ده. ديروز فيلم بالاترين قسمت خشم رو ديدم . فيلم خوش ساخت و خوبيه و در مقايسه با فيلمهاي الان يه شاهکار به حساب مي آد. به نظر من هاليوود بايد يه فکري به حال اکران بهاريش بکنه. بالاترين قسمت خشم در مورد وارد شدن يک قهرمان سابق بيس بال (کوين کاستنر) به زندگي پر دردسر يک زن وچهار دخترشه که همسرش ظاهرا اونها رو رها کرده و با منشي سوئدي خودش به سوئد رفته. مادر خانواده(تري) که بعد از رفتن شوهرش الکلي و عصبي شده زندگي خودشو کاملا از هم پاشيده مي بينه. به جز مشخص شدن خودکشي شوهر تري در آخر فيلم به دليل از دست دادن کارش، تقريبا هيچ اتفاق خاص ديگه اي در فيلم نمي افته. تمام فيلم حول مسائل و مشکلات اين خونواده ميگذره. بهترين مشخصه فيلم هم به نظر من همين فيلمنامه غير هاليووديشه. از پيشنهاد ازدواج قهرمان داستان به زن فيلم و يا پايان خوش در اين ساخته به ظاهر هاليوودي هيچ خبري نيست. کوين کاستنر با بازي در اين فيلم بعد از ۱۵ سال(با گرگها مي رقصد) دوباره به همه يادآوري مي کنه بازيگر خوبيه. اگه از ديدن فيلمهاي کليشه اي هاليوود خسته شدين و هوس ديدن يه فيلم اجتماعي کردين ديدن اين فيلمو بهتون پيشنهاد مي کنم. البته فيلم فقط در لس آنجلس و نيو يورک اکران شده. اين فيلم انقدر ساده س که ديالوگ خاصي توش نداره براي نوشتن
سکانس خوب: صحنه آخر فيلم جايي که تري و بچه ها روي يک نيمکت نشستن و دني ميخواد به زور کنار تري بشينه
سکانس بد: سکانس عروسي، جايي که گروه موزيک آهنگ
Labels: سینما
Saturday, April 09, 2005
آب به شاخه هاي درهم و برهم که ميرسد گير ميکند. ۱-۲ ثانيه طول ميکشد تا خودش را از سد اين شاخه ها رها کند ، ليز بخورد و بلغزد به جلو. روي گير کردن تاکيد ميکنم. مثل وقتي مي خواهي در کمد را ببندي و گير ميکند به يک لنگه کفش يا دنباله کمربند يک شلوار که از چوب لباسي افتاده، يا وقتي دستت توي آستين ژاکت -- بنفش با آن رنگ جيغش که مامان بزرگ براي مامان بافته بود و اصرار داشت زمستانها بپوشي که کمرت را گرم نگه دارد-- گير ميکند. تقلا ميکني و مدام به ستون فقراتت پيچ و تاب ميدهي و زير لب چند فحش نثار نميدانم کي ميکني و دست آخر وقتي به هن و هن مي افتي يکهو انگشتهايت راه آستين را پيدا ميکنند و از گير رها ميشوند و ميلغزند به جلو. اين آب هم همين طور. اين أب سنگين. وسوسه ميشوم که بگويم آب آهن! مثل آب سيب، آب هويج. سرعتش زياد است ٫اما با نگاه ميتواني سنگيني اش را حس کني. رنگ خاکستري-نقره اي اش وقتي به اين يک متر آفتاب که از لاي شاخه ها گذشته ميرسد، يکهو طلائي ميشود و بعد دوباره... . آن طرف شاخه هاي درهم و برهم٫ آن طرف رودخانه ٫ چند مرد جوان گير داده اند به موزيک متن فيلم........ با اينکه قيافه شان به آدمهاي رمانتيک نميخورد --ميگوئي تو از کجا ميداني. حق با توست. ۵ متري ام را به زور عينک ميبينم چه برسد به فاصله ۲۵ مترل آن طرف رودخانه-- از صبح که ما بساطمان را پهن کرده ايم اينطرف ٫ پشت اين ميله هاي سبز که خداوکيلي از ديدن منظره محروممان نميکنند ٫ يکريز موزيک متن فيلم ......... را سوت ميزنند و مدام طعمه هاي سر چوبهايشان را که بايد کرم يا تکه اي خمير باشد عوض ميکنند.ميخواهم بگويم گير داده اند. متوجه که هستي من اگر ماهي بودم عمرا توي اين رودخانه آب آهني به اين يخي يکجا معطل نميشدم که کسي در حال اجراي يک آهنگ سوزناک مفت و مسلم قلاب تيزش را فرو کند توي سقف دهانم ، که گير کند و درد بپيچد توي استخوانهايم و باله هايم قفل شود و تقلا کنم و آهسته آهسته فلج شوم و خون راه باز کند از آبششهايم توي اين آب خاکستري-نقره اي از آهن سرد . مدام به خودم بگويم کاش دست کم سريع تر ميکشيدم از آب بالا که تمام کنم. غافل از اينکه نخ قلاب به قرقره گير کرده و هر ۵ دور فقط ۳ سانتيمتر بالا ميرود و با هر مکث ٫ ۱ سانتيمتر به پايين.اين ديگر آخر خوش شانسيست . در حاليکه آخرين قطره هاي خونم از آبششها و حالا ديگر از شکاف سقف دهانم که حسابي باز شده ٫ ميريزد به اين آب آهني ، آرزو ميکنم که وقت خوردنم ، يکي از استخوانهاي بزرگ قفسهء سينه ام گير کند توي گلوي اين ابله که ديگر با چوب ماهيگيري از کار افتاده و زنگ زده نيايد پيک نيک .ا نوشته هانا
Friday, April 08, 2005
لينک رساني
ديدن و نديدن
يکي از فرق هاي تئاتر وسينما براي بازيگر، اين است که:بازيگر خودش را در تئاتر نمي بيند اما در سينما خودش را مي بيند. من سالها در تئاتر بازي مي کردم و از خودم تصورات خوبي داشتم. چون فقط عکس العمل هاي تماشاگر را مي ديدم و دلم خوش بود. اما وقتي براي اولين بار خودم را ديدم ، تمام تصورات خوشي که داشتم به هم ريخت و نابود شد. نيمه اول فيلم دزدکي از سينما فرار کردم تا چشمم به چشم تماشاگر نيفتد.در زندگي روزمزه هم همين روش کار مي کند. ما تقريبا خودمان را نمي بينيم. يا دست کم ديگران را بيشتر مي بينيم. در ضمن در مورد خودمان بخشنده تريم تا در مورد ديگران. مثلا نشده که خودمان را پس از چند سال ببينيم. اگر اينطوري مي شد حتما جا مي خورديم. همان طور که وقتي پس از چند سال دوستان قديم را مي بينيم جا مي خوريم. گاهي شده که نمي شناسيم شان. اما اگر کسي چنين برخوردي با ما بکند، جا مي خوريم و هي نشاني مي دهيم تا زودتر بيادمان بياورد.ا رضا کيانيان-ماهنامه فيلم ويژه نوروز هشتاد و چهار
اندر احوالات وبلاگ نويسي
آن روي سکه
صفر: وبلاگمو خوندي؟ يک:آره صفر: چطور بود؟ يک: خيلي خوشگل بود!!ا
صفر: وبلاگ چطور بود؟ يک: خيلي خوبه ولي چرا پس زمينش سياهه آدم دلش مي گيره. عوضش کن.
صفر: وبلاگ چطور بود؟ يک: خيلي خوبه. يه آهنگم بذاري روش خيلي توپ مي شه.
اين روي سکه
صفر: وبلاگ چطور بود؟ يک: خوبه. فقط يکم داره خبري ميشه .
صفر: وبلاگ چطور بود؟ يک: سعي کن بيشتر از خودت بنويسي.
صفر: چي فکر مي کني؟ يک: خدا وکيلي تو ديگه سياسيش نکن!ا
Thursday, April 07, 2005
لينک رساني
پوسته پوسته مي شوند درختان گيلاس که خم شده اند روي جاده ي قديمي همان که تمام رهگذرانش مرده اند فرشي از گلبرگهايشان روي چمن انگار که عروسيست ماه «مي» ،تازه وارد ، سوگوار ديگر از عروسي خبري نيست --
ادوارد توماس
Wednesday, April 06, 2005
بعد سه چهار روز اشتياق و بالا پايين رفتن و از بقيه کارا زدن به خاطر وبلاگ امروز يه کم نشستم پست هاي قبليمو خوندم و به اين نتيجه رسيدم که اوني نشده که مي خواستم. راستش اگه بعده سه روز تعداد ويزيتورا به صد نرسيده بود همين الان درشو مي بستم. رسما به اين نتيجه رسيدم که نويسنده خوبي نيستم و اين پراکنده نويسيم نه تنها کمکي نمي کنه بلکه کيفيت کارو گويا پايين ترم مياره. البته تقريبا تمام دوستاي وب لاگ نويس ميگن يه کم طول مي کشه تا فرم نوشتن خودتو پيدا کني. برا همين از امروز تصميم گرفتم يه کم اتود بزنم ببينم کمکي مي کنه يا ايراد از فرستندس. در مورد موضوعاتم يه فکرايي دارم و ممکنه يه نظمي بهشون بدم. اولين تصميمم اينه که هر هفته يه فيلم (ترجيحا فيلماي روي پرده) اينجا معرفي کنم و در موردش بنويسم. شمام اگه نظر خاصي دارين بنويسين. بابا اين قسمت کامنتو پس برا چي گذاشتن
لينک رساني
Tuesday, April 05, 2005
ماجراي اخراج يک خبرنگار از خانه ملت
اخراج خبرنگار ايلنا از مجلس حرف و حديث هاي زيادي تا الان داشته. امروز نائب رئيس مجلس اعلام کرده مسيح علي نژاد رو به خاطر بي نزاکتي اخراج کرده و اخراج اين خبرنگار هيچ ربطي به رو شدن فيش حقوقي نماينده ها توسط اين خانم نداره. براي کسايي که در جريان اين مساله نبودن اتفاقاتي که از اول رخ داده رو مي نويسم. قضاوتش با خودتون:
۱- اول از همه روزنامه رسالت ادعا کرد اين خانم با سرقت از كازيوي نمايندگان اين فيش دستش اومده. ۲- بعد گفتن که با عشوه و طنازي فيشو از يکي از نماينده ها گرفته. ۳- ديروز نايب رييس مجلس اعلام کرد که دليل اخراج فقط به خاطر بي نزاکتي اين خبرنگار بوده. ۴- مجلس هنوز دليل ناراحتي خودشو از مشخص شدن عيدي يک ميليون و صدهزار تومني نماينده ها به صورت منطقي و قابل قبول نگفته.
تري شايوو
مي خوام تا هنوز قضيه تري شايوو داغه (اگر چه با مرگ پاپ يه کم به حاشيه رفت) يه مطلبيو بگم. قبلش براي اونايي که در جريان نبودن بگم که تري شايوو يک خانم ۴۱ ساله اهل فلوريدا بود که ۱۵ سال پيش در اثر يه حادثه به کما رفت و به اصطلاح پزشکي ازون به بعد يه زندگي گياهي داشت(با دستگاه بهش غذا مي دادن) دو هفته پيش شوهرش موفق ميشه از يه دادگاه تو فلوريدا مجوز بگيره که دستگاه تغذيه غذا رو از همسرش جدا کنن . از روزي که اين دستگاهارو جدا مي کنن تا ۳ روز پيش که خانم شايوو مي ميره تمام رسانه هاي آمريکا خبر اولشون همين بود. تو اين مدت اتفاقات زيادي افتاد ولي جالب ترين قسمت اين ماجرا اين بود که تو اين مدت هم جرج بوش هم کنگره آمريکا خودشونو به هر درو ديواري زدن و هر کاري کردن نتونستن راي دادگاهو عوض کنن. کنگره آمريکا همون روزهاي اول يه قانون تصويب کرد که به پدر مادر شايوو اجازه مي داد شکايتشونو به دادگاه فدرال ببرن و بوش هم همون روز از تگزاس خودشو رسوند واشنگتن که امضاش کنه(تقريبا ساعت ۱ صبح اينکارو کرد) ولي آخرشم تمام اين کارا بي نتيجه موند. اما چند نکته قابل ذکر: ۱- قوه قضائيه مستقل به اين ميگن. ۲- اينجا حتي برا جون يه ادم نيمه جونم کلي ارزش قائلن. ۳- ميشه که آدم از يه نفر خيلي بدش بياد ولي در بعضي موارد باهاش موافق باشه
Monday, April 04, 2005
لينک رساني
فقط رقمشو حال کنيد و روش دزديو (از رو سقف بانک!!!)ا هرکس ارتباط اين قضيه رو با شوراي امنيت کشور فهميد به منم بگه
سيزده بدر
امروز ايرونيهاي جنوب کاليفرنيا گويا مراسم سيزده بدر رو به شدت هر چه تمام تر برگذار کردن. منم گير کرده بودم ميون تلفناي دوست و فاميل که چرا نمياي. خوشبختانه به خير گذشت! نمي دونم چرا اينجا نه حس عيد دارم نه چيزاي ديگرو. شايدم يجور لجبازي باشه با خودم يا يجور تنبيه. جالبيش اينه که يه سري دوستام به طعنه مي گن آمريکايي شدي!!! شايدم واقعا شدم. شدم؟
Sunday, April 03, 2005
مليندا و مليندا
هرچي فيلم ديدم مزخرف بود تا اينکه وودي جان به دادم رسيد. آلن تو اين فيلم يه اتفاق ساده رو (ورود غير منتظره يک زن که همون مليندا هست به يه مهموني شام) در دو ژانر کمدي و تراژدي بسط مي ده. کلا فيلم جالبي از کار در اومده. جالب اينه که با وجود تبحر آلن تو ساختن کمدي اکثر منتقدا از روايت تراژيک داستان بيشتر تعريف کردن. وودي آلن شخصا خيلي آدم جالبيه و طرز فکر خاص خودشو داره. جالب اين که اصلا برا فيلماش تبليغ نميکنه. تو يه مصاحبه هم گفت فقط برا اين فيلم ميسازه که تو خونه حوصلش سر نره! جالب تر اينکه يک دهم محبوبيتي که تو اروپا داره رو تو آمريکا نداره . اگه چند وقته تو کف يه فيلم خوبين برين اين فيلمو ببينين.ا :چندتا جمله از فيلم He’s despondent, he’s desperate, he’s suicidal. All the comic elements are in place. I want to want to live. Comedy is tragedy that happens to other people. We participate in tragedy. At comedy we only look. Labels: سینما
(پيش در آمد (۴
اين آخرين پيش درآمديه که مينويسم . ميخوام زودتر شروع کنم به نوشتن عادي. عجب کرميه اين کرم نوشتن. فکرشو نمي کردم اينجوري باشه! از يه دوست ديگه هم خواستم باهام همکاري کنه که البته هنوز معلوم نيست. اينم حسن ختام برنامه در مورد اسم وبلاگ. بعدا در موردش بيشتر حرف مي زنم:
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پست آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
مهدي اخوان ثالث
Saturday, April 02, 2005
Breaking News
پاپ ژان پل دوم هم رفت. نمي دونم چرا با شنيدن اين خبر ناراحت شدم. با اين که نه ربطي به من داشت و نه اينکه اصولا آدم مذهبي هستم . هميشه برام قابل احترام بود. يکي از معدود انسانهاي مذهبي که از قدرت دين به درستي استفاده کرد. کمک به فروپاشي کمونيست در اروپاي شرقي ، ديدار با عرفات در اوج انتقادات اسرائيل از او ، بخشش و ملاقات با فردي که او رو ترور کرد، اولين پاپي که وارد مسجد مسلمانان شد و در کنيسه يهوديان نماز خواند از نقاط عطف زندگي او بود. ايشالا با ۱۴ معصوم محشور مي شه!
(پيش در آمد (۳
کيا ممکنه ازين وبلاگ خوششون نياد: ۱-کسايی که با رنگ سياه مشکل دارن(از الان بگم عمرا اين رنگ پيش زمينه رو عوض کنم) ۲-کسايی که دوست دارن نويسنده مطلب يه طرز فکر ثابتی داشته باشه و خط مشی اش مشخص باشه ۳- اونايي که با شاملو ، مخملباف، لئونارد کوهن، شجريان، وودی آلن ، گدار ، کوبريک ، هدايت ، نبوی ، اصفهان! ، بيل مائر، اخوان ، پينک فلويد ، کريس رآ و ... حال نميکنن. ۴- دوستان عزيزي که از افراد ماليخوليايي مي ترسن. کيا ممکنه ازين وبلاگ خوششون بياد: اين قسمتش برام مهم نيست. راستش بر خلاف بقيه ترجيح ميدم ويزيتورم کم باشه . شايد اينجوري بيشتر خودم باشم. ما به ۱۰۰ تا راضيم! شايد بعدا نظرم عوض شه!.
(پيش در آمد (۲
اين وبلاگ در هيچ زير مجموعه خاصی قرار نميگيره. اصولا سعی می کنم در مورد همه چيز بنويسم. خيلی دلم ميخواد بيشتر راجع به خودم بنويسم ولی ازون جايی که خيلی آدم توداری هستم چشمم آب نمی خوره چنين کاری بکنم. اگه ديدين مطالب سينمايی و سياسی بيشتر از بقيه س تعجب نکنين. ضمنا قبل از هر نوشته ای بهتره همينجا بگم که اگه از شخص يا گروه يا هر چيزه ديگه تعريف يا انتقادی می کنم اصلا به معنی اين نيست که من حامی يا دشمن کسی هستم. اصولا آدم نسبی گرايی هستم و همه چيزو خاکستری می بينم. ازين جور نوشتن بدم مياد ولی اين مطلب رو نوشتم که اگه بعد ها سوتفاهمی به وجود اومد بهش لينک بدم. محض احتياط!!ا
(پيش در آمد (۱
سلام. مدتها بود می خواستم يه وب لاگ درست کنم ولی مشغله کاری و درسی در ديار فرنگ اجازه اين کار و نميداد. چند باری هم که سعی کردم اينکارو انجام بدم و به بلاگر اومدم ديدم اسمهای مورد علاقه من همه اشغال شدن بنابر اين پشيمون شدم، ولی امروز ديگه عزمم رو جزم کردم و شروع بکار شدم. در چند پست اول توضيح خواهم داد که کی هستم و قصدم از زدن اين وبلاگ چيه. فعلا اين اولی به عنوان شروع کار و همچين امتحان کردن تايپ کردن در بيتا وبه. چقدر سخته فارسی نوشتن تو محيط ويندوز غير فارسی!!!ا
|
4نظر <
لینک ثابت <