Saturday, April 09, 2005
آب به شاخه هاي درهم و برهم که ميرسد گير ميکند. ۱-۲ ثانيه طول ميکشد تا خودش را از سد اين شاخه ها رها کند ، ليز بخورد و بلغزد به جلو. روي گير کردن تاکيد ميکنم. مثل وقتي مي خواهي در کمد را ببندي و گير ميکند به يک لنگه کفش يا دنباله کمربند يک شلوار که از چوب لباسي افتاده، يا وقتي دستت توي آستين ژاکت -- بنفش با آن رنگ جيغش که مامان بزرگ براي مامان بافته بود و اصرار داشت زمستانها بپوشي که کمرت را گرم نگه دارد-- گير ميکند. تقلا ميکني و مدام به ستون فقراتت پيچ و تاب ميدهي و زير لب چند فحش نثار نميدانم کي ميکني و دست آخر وقتي به هن و هن مي افتي يکهو انگشتهايت راه آستين را پيدا ميکنند و از گير رها ميشوند و ميلغزند به جلو. اين آب هم همين طور. اين أب سنگين. وسوسه ميشوم که بگويم آب آهن! مثل آب سيب، آب هويج. سرعتش زياد است ٫اما با نگاه ميتواني سنگيني اش را حس کني. رنگ خاکستري-نقره اي اش وقتي به اين يک متر آفتاب که از لاي شاخه ها گذشته ميرسد، يکهو طلائي ميشود و بعد دوباره... . آن طرف شاخه هاي درهم و برهم٫ آن طرف رودخانه ٫ چند مرد جوان گير داده اند به موزيک متن فيلم........ با اينکه قيافه شان به آدمهاي رمانتيک نميخورد --ميگوئي تو از کجا ميداني. حق با توست. ۵ متري ام را به زور عينک ميبينم چه برسد به فاصله ۲۵ مترل آن طرف رودخانه-- از صبح که ما بساطمان را پهن کرده ايم اينطرف ٫ پشت اين ميله هاي سبز که خداوکيلي از ديدن منظره محروممان نميکنند ٫ يکريز موزيک متن فيلم ......... را سوت ميزنند و مدام طعمه هاي سر چوبهايشان را که بايد کرم يا تکه اي خمير باشد عوض ميکنند.ميخواهم بگويم گير داده اند. متوجه که هستي من اگر ماهي بودم عمرا توي اين رودخانه آب آهني به اين يخي يکجا معطل نميشدم که کسي در حال اجراي يک آهنگ سوزناک مفت و مسلم قلاب تيزش را فرو کند توي سقف دهانم ، که گير کند و درد بپيچد توي استخوانهايم و باله هايم قفل شود و تقلا کنم و آهسته آهسته فلج شوم و خون راه باز کند از آبششهايم توي اين آب خاکستري-نقره اي از آهن سرد . مدام به خودم بگويم کاش دست کم سريع تر ميکشيدم از آب بالا که تمام کنم. غافل از اينکه نخ قلاب به قرقره گير کرده و هر ۵ دور فقط ۳ سانتيمتر بالا ميرود و با هر مکث ٫ ۱ سانتيمتر به پايين.اين ديگر آخر خوش شانسيست . در حاليکه آخرين قطره هاي خونم از آبششها و حالا ديگر از شکاف سقف دهانم که حسابي باز شده ٫ ميريزد به اين آب آهني ، آرزو ميکنم که وقت خوردنم ، يکي از استخوانهاي بزرگ قفسهء سينه ام گير کند توي گلوي اين ابله که ديگر با چوب ماهيگيري از کار افتاده و زنگ زده نيايد پيک نيک .ا
نوشته هانا
3:42 AM ساعت

لینک ثابت <

نظرات0
Post a Comment

 
وبلاگ انگلیسی