Thursday, July 21, 2005
غروبي ديگر براي بامداد
يکشنبه دوم مرداد ماه مراسم يادبود پنجمين سال غروب بامداد شعر نوي ايرانه. اصولا رسمه که سالهاي پنج ، ده و... رو باشکوه برگزار مي کنن. البته در مورد شاملو بعيده چنين کاري انجام بشه . چند وقت پيش با يک آرشيتکت صحبت مي کردم . مي گفت طرح مقبره شاملو رو در زمان حياتش کشيده و نشونش داده . شاملو خيلي خوشش اومده بوده و خواسته اين شخص دنبال مجوز بره. گويا بعد از پي گيري هاي مداوم به طور غير علني بهش گفتن به نفعته که دنبال اين قضيه رو نگيري. حيف که در کشور ما همه چيز سياسيه.

اين کليپ قديمي ارزش چند بار ديدنو داره

سهيل آصفي مطلب فوق العاده زيبايي به همين مناسبت نوشته که پيشنهاد مي کنم حتما بخونينش(جالب اينه که من هميشه مي گفتم شاملو حافظ شعر نو و اينجا خوندم که محمود دولت آبادي هم همين حرفو زده).
اين هم بعضي قسمتهاش براي کسايي که نمي تونن وارد گويا بشن:

*شاملو: آدم یه عمر که می آد زندگی کنه. خسته می شه و می ره پی کارش .
دولت آبادی: دهه شصت صحبت می کردید شما درباره زندگی و مرگ می گفتید که زندگی یک تصادف است .
شاملو: و مرگ یک واقعیت .

*مردم ، چکاوکی مرده!! این بار دیگر ورای تحمل بود؛ مگر خموشی بامداد را می توان پذیرفت؟ ... بسیاری به جهان می آموزند که چگونه بمیرند. اما او می خواست به انسان بیاموزد که چگونه زندگی کند و از این رو بود که شعرش را برای "مردم بی لبخند" ، می سرود. او برای شادمانی ، برای کرامت آدمیان و برای "نوزاد دشمنش شاید" نوشت و نوشت و آنگاه که از هر سو خوشتر می داشتند که دور و بر ما نماند، ماند و خواند "من چراغم در این خانه می سوزد . می خواهم بر این پوستین بنشینم و جهان را نظاره کنم."

*و روزنامه مشهور عصر با رکیک ترین کلمات ممکن خبر خاموشی بامداد را به مخاطبانش اعلام کرد

*مرگ در برابر برخی نام ها مضحک ترین واژه ممکن است و قلمفرسایی در مورد شاملو تنها به فقر کلمه ای که دچارش هستی واقفت می کند!

*در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند و می میرند!

*شاملو را نمی شود شناخت. شاملو را می توان دوست داشت

*اکنون جمجمه برهنه ات / به آن همه تلاش و تکاپوی بی حاصل فیلسوفانه لبخندی می زند: به حماقتی خنده می زند که تو / از وحشت مرگ بدان تو در دادی؛ به زیستن ...

*نمی توانم زیبا نباشم
عشوئی نباشم در تجلی جاودانه
چنان زیبایم من که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین می کند
در جهان پیرامنم هرگز، خون، عریانی جان نیست و کبک را هراسناکی سرب از خرام باز نمی دارد
چونان زیبایم من که الله اکبر وصفی ست ناگزیر که از من می کنی
زهر بی پادزهرم در معرض تو
جهان اگر زیباست، مجیز حضور مرا می گوید
ابلها مردا، عدوی تو نیستم من، انکار توام!

*انبوه جمعیت، عبور پیکر بامداد را دشوار کرده بود. فضای غریبی حاکم بود. یعنی این شاملوست که قرار است این همه خاک رویش ریخته شود. آه، نفسش که می گیرد که اینطوری. نریزید بی انصاف ها... پیکر، وارد قبر شد. جمعیت یک صدا فریاد برآورد، "بدرود شاملو، بدرود شاملو"ا



2:12 PM ساعت

لینک ثابت <

نظرات2
Anonymous Anonymous

خامش منشين خدا را !
محمودرضا جان من هيچ كدوم از عكسارو نتونستم ببينم !
كليپه خيلي خوبه .اينايي كه نوشتي هم ...
 
Anonymous Anonymous

آنک اکنوناک دربان منتظر...
  Post a Comment

 
وبلاگ انگلیسی