Thursday, December 28, 2006
بازی یلدا در وقت اضافه
این هم پنج نکته بنده که احتمالا خوانندگان این وبلاگ نمی دونند:

۱- زمانی بزرگترین آرزوم مردن بود. البته الان هم زیاد دل خوش از زندگی ندارم ولی تا حدودی از اون فضای نیهیلیستی دور شدم.

۲- مخالف شدید بچه دار شدنم. به نظرم بزرگترین ظلمی که یک نفر می تونه انجام بده اینه که یک انسان دیگه رو به این دنیا بیاره. ولی از اونجایی که عاشق بچه ها هستم می خوام تا جایی که وسعم برسه بچه به فرزندی قبول کنم.

۳- برخلاف خیلی ها که فکر می کنن از توی قنداق شجریان گوش می کرد باید اعتراف کنم که موسیقی رو با اندی و کوروس شروع کردم. ۷-۸ ساله بودم که آلبوم بلا در اومده بود و من خیلی باهاش حال می کردم. بعدا یک سیر تکاملی رو طی کردم و از اندی کوروس به ابی ، سیاوش قمیشی ، داریوش ، شهرام ناظری و بالاخره شجریان تغییر فاز دادم و الان هم نود درصد اوقات موسیقی سنتی گوش می دم. جالب این که قدیم ها مخالف شدید شجریان و شجریان گوش کنها بودم. فکر می کردم هر کی میخواد ادای روشن فکری در بیاره می شینه و این ناله و فریاد ها رو گوش می کنه.

۴- کتابها و فیلمهای محسن مخملباف تا حدود زیادی طرز نگاه کردنم رو به دنیا عوض کرد. نسبی نگاه کردن به مسايل رو با مصاحبه ها و داستان های اون یاد گرفتم. با این که این روزها خیلی ها مخالفشن من هنوزم کارهاشو دوست دارم و دنبال می کنم چون همیشه در حال تجربه کردنه و ترجیح می ده امتحان کنه و شکست بخوره تا این که درجا بزنه.

۵- فقر یکی از دغدغه های بزرگ زندگی مه. بزرگترین آرزوم اینه که یک روزی یک موسسه خیریه در ایران دایر کنم.

تقریبا همه لیستشون رو نوشتن برای همین من چهار نفر رو معرفی می کنم که می دونم زیاد در این وادی ها نیستند. امیدوارم رومو زمین نندازن:

سلانه
، شماره شصت و سه ، در حصار خواب و سیخول

این هم برای کسایی که در جریان این بازی نیستند: سلمان این آش رو برای همه پخت و مرضیه خانم مانامهر هم مارو هل داد وسط گود.


پس نوشت: خوب به سفارش یکی از خواننده ها باید از ایراداتم هم می نوشتم. خودم خبر نداشتم این مواردی که نوشتم جزو محاسنم بودن. مهمترین اشکال من اینه که آدم خیلی فراموشکاری هستم. بعضی ها بهش می گن گیج ولی من دوست دارم همون فراموشکار صداش کنم. در ضمن ماشینمم همیشه کثیف و ریخت و پاشه. بعضی شبها هم که پای کامپیوتر یا تلویزیون خوابم می بره مسواک نمی کنم. بسه یا بازم بگم؟



4:41 PM ساعت
12نظر <
لینک ثابت <

Tuesday, December 26, 2006
بم : سه سال بعد
ساعت 3 صبحه. تازه از سفر برگشتم. چند روزی از هیچ کجای دنیا خبر نداشتم.فردا صبح زود هم باید سر کار باشم. الان اومدم که فقط یاد آوری کنم که امروز پنجم دی ماهه. سه سال پیش چنین روزی در عرض ده دوازده ثانیه زندگی هزاران نفر از این رو به اون رو شد. برای چند ماهی بم در صدر اخبار ایران و جهان جا داشت و به مرور این واقعه هم مثل خیلی اتفاقات دیگه روز به روز کم رنگ تر و کم رنگ تر شد.
در این میان عده ای هم از همون روز اول کلنگی رو به زمین زدند و با شگفتی تمام و برخلاف بیماری همه گیر آلزایمر در کشور ما ، هنوز در حال پیگیری کاری هستند که سه سال پیش وعده اش رو داده بودند.
گروه موج پیشرو یکی از سازمانهایی است که از روز اول دست به کار شد. این سازمان با هدف کمک به کودکان مومن آباد بم سه سال تمام بدون وقفه در این راه زحمت کشیدند. با مرور آرشیو وبلاگشون می تونید بیشتر با کارهاشون در این مدت آشنا بشین. اگر تصمیم به کمک کردن دارید یکی از راههاش تماس با این گروهه. این عکس رو هم از دست ندید. در سفر سال گذشتشون گرفتند. خیلی این عکس رو دوست دارم. تا مدتها wallpaper کامپیوترم بود.

محمدرضا شجریان هم در این سه سال به صورت مداوم پیگیر پروژه باغ هنر بم بوده. اخبار این پروژه رو هم می تونید از طریق این وبلاگ بخونید. یادم میاد روزهای اول خیلی ها می گفتند شجریان این کارو برای مردمی نشون دادن خودش کرده و مثل خیلی های دیگه که روزهای اول آمدند و حرفی زدند و رفتند این پروژه هم از یاد ها می ره. سه سال گذشت و دیدیم چه کسی رفت و چه کسی ماند.
خیلی ها هم ایراد گرفتند که مردم بی سرپناه بم در این شرایط باغ هنر می خواهند چه کنند. مساله این بود که ما امروز را می دیدیم و استاد فردا را. باید امروز فرهنگمان را بسازیم تا فردا خانه هایمان ویران نشود...


پی نوشت بی ربط : پیگیر بازی شب یلدا نبودم و خودم رو هم در قد و قواره های این بازی نمی دیدم. این جور مباحث اصولا برای بزرگان وبلاگیه. به خاطر همین علاقه ای هم به وارد شدن در این بازی نداشتم. اما چه می شه کرد که بعضی آدمها انقدر محترمند که نمی شه رویشان را زمین انداخت. مرضیه عزیز ، در اولین فرصت بروی چشم :)



عکس از محمدرضا جمالی فرد

Labels:

2:53 AM ساعت
2نظر <
لینک ثابت <

Sunday, December 03, 2006
لطفا سیفون را بکشید
بالاخره نرم افزار سیفون از جمعه گذشته کار خودش رو شروع کرد. احتمالا تا الان در مورد این برنامه شنیدید. کاری که این نرم افزار انجام می ده اینه که به کاربران کشورهایی که با معضل فیل ترینگ روبرو هستند(مثل ایران) کمک می کنه به کامپیوتر یکی از دوستانشون در خارج از کشور وصل بشن و به هر سایتی که خواستند برن. فکر می کنم این کوچکترین کاریه که مایی که در خارج هستیم می تونیم برای دوستامون در ایران انجام بدیم. من تا چند روز دیگه دست به کار می شم و این برنامه رو نصب می کنم . شما هم اگر در خارج هستید اول برنامه رو نصب کنید و بعد به دوستانتون در ایران معرفی اش کنید و بهشون کمک کنید از شر این پدیده مزخرف راحت بشن. گویا روز به روز هم دارن دامنه اش رو وسیع تر می کنند.
دوروز پیش با پسر عموم حرف می زدم. تعریف می کرد که حتی پیوست هایی که همراه ایمیل میان اگر نام فایل دارای اسم های ممنوعه باشه قابل داونلود شدن نیست. فرض کنید یک نفر تحقیقی کرده در مورد سرطان سینه و اون رو برای دکتری در ایران می فرسته تا بخونه و نظر بده. اگر در اسم فایل از کلمه breast استفاده شده باشه اون فایل در ایران باز نمی شه.
سعی کنید به هرطریقی که می تونید دوستانتون رو با این نرم افزار آشنا کنید و کمک کنید تا همه با هم فیل ترینگ رو به زباله دان تاریخ هدایت کنیم.

پی نوشت: از وبلاگ خورشید خانم خوندم که دوستی زحمت کشیده و راهنمای فارسی برای سیفون نوشته. برید اینجا و بخونیدش.


10:11 PM ساعت
5نظر <
لینک ثابت <

به خاطر یک مشت دلار یا
حتما این مثل معروف آمریکایی money talks رو تا به حال شنیدید. این دوکلمه خلاصه ترین تعریفی است که در مورد جامعه ماتریالیستی آمریکا می شه به کار برد.
فرض کنید یک انسان معروف که حدود ده-دوازده سال قبل در یک دادگاه جنجالی از اتهام قتل همسرش تبرئه شده حالا به خاطر یک مشت دلار حاضر شده کتابی بنویسه و در اون شرح بده که اگر او همسرش رو کشته بود به چه صورتی این کار رو انجام می داد.
اوجی سیمسون که در اواسط دهه نود برای ماه ها خبر اول رسانه های آمریکا و دنیا بود به سفارش رابرت مرداک کتابی نوشته به نام IF I DID IT و اعلام کرده که در شبکه فاکس نیوز طی دو مصاحبه توضیحاتی درباره این کتاب خواهد داد. رقم این قرارداد هیچ وقت مشخص نشد. سیمسون در یک مصاحبه اعتراف کرد که این کار رو فقط به خاطر پول و برای تامین هزینه های فرزندانش انجام داده! در آمریکا اصطلاحا به این نوع در آمد می گن Blood Money. رابرت مرداک هم که اصولا با مادیات میانه خوبی نداره برای شروع اقدام به چاپ چهارصد هزار نسخه از این کتاب کرد غافل از این که هضم این مساله برای مردم آمریکا با این که همیشه از مطالب جنجالی استقبال می کنن یک مقدار مشکله . خلاصه کلام این که خبر انتشار چنین کتابی انقدر جنجال به پا کرد که مرداک مجبور شد از پخش این کتاب جلو گیری کنه و حالا دردسر بزرگش این شده که چطوری از شر این 400000 نسخه خلاص بشه.
با این که میانه خوبی با تئوری های توطئه ندارم ولی بعضی از این خبرها رو که می شنوم ترجیح می دم فرض رو بر این بگذارم که دولت آمریکا برای انحراف افکار عمومی چنین چیزهایی رو علم می کنه. آخه شما بگید کدوم آدم عاقلی وقتی ناپلئونی دادگاهی رو می بره میاد و چنین کاری انجام میده؟

1:14 AM ساعت
1نظر <
لینک ثابت <

 
وبلاگ انگلیسی